هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه سن داره

هلیا پرنسس مامان و بابا

بازی های تو خونه

**این روزها خیلی علاقه داری نوبتی پانتومیم اجرا کنیم و جواب آن رو حدس بزنیم ، فکر کنم این بازی رو از تلویزیون یاد گرفته باشی ، از سر کار اومدم و تازه ناهار خورده بودم ، رفتم کنار بخاری دراز کشیدم تا یه خورده استراحت کنم ، اومدی پانتومیم ( بچه داری و پارک بردن بچه ) رو اجرا کردی ، من هم نتونستم جواب درست رو حدس بزنم ، بعدش از من خواستی پانتومیم اجرا کنم ، بلند شدم نشستم ، گفتی قبول نیست باید مثل من سرپا اجرا کنی هر چه منت کشی کردم فایده نداشت بالاخره با غر غر کردن بلند شدم سرپا و پانتومیم بازی کردیم .... ( ای کاش خسته نبودم تا بجای غر زدن  با خنده و تشویق بخاطر اجراهای ابتکاری و قشنگت باهات همبازی میشدم اما دخترم نمی دونی چقد برام سخت بو...
25 آذر 1392

وقتی هلیا جون تو خواب بره مهد

چهارشنبه بعد از اینکه رفتم اداره ، اکرم جون حدود ساعت 8 بهم زنگ زد و گفت : هلیا مهد نمیره . و اینطور تعریف کرد که :   اکرم جون : هلیا بیدار شو باید بری مهد . هلیا :  من امروز مهد رفتم . اکرم جون : تازه صبح شده شما دیروز رفتی مهد ،امروز که هنوز نرفتی . هلیا : اِاااااااِ میگم من امروز مهد رفتم . اکرم جون در حال که خنده اش گرفته : عزیزدلم حتما خواب دیدی زود اماده شو همه بچه ها رفتن شما هنوز خونه ای. هلیا : خوب به حرفم گوش کن ، دقت کن ، من امروز مهد رفتم یادت نیست دکمه های پالتوم رو هم باز گذاشتم ... بالاخره هلیا زیر بار نرفت که باید بره مهد و برای حل دعوا زنگ زدن به مامان. من: هلیا جونم چرا نرفتی مهد ، دیر...
9 آذر 1392

آلرژی و سرفه های شبانه

دختر گلم سال پیش آلرژی پیدا کردی بردمت دکتر بیوک مرادخانی فوق تخصص الرژی و ریه و ... خوشبختانه با داروهایی که تجویز کرد کمابیش علائم آلرژی ات رو دیگه ندیدم ... دیشب حسن ( پسر خاله هلیا) اومده خوب خونمون ، ظاهراً پای حسن که جوراب پاش بود ، خورده بود به آرنج دستت ، با ناراحتی و پیف پیف کنان اومدی و گفتی ارنجم بوی بد میده چون پای حسن بهش خورده ، بعدش هم رفتی اسپری خوشبو کننده خودت رو اوردی تا به ارنجت بزنی ، هرچی بهت گفتم نزن حساسیت داری گوش بحرفم ندادی ، خلاصه اسپری رو خالی کردی رو آرنج  و زیر بغل و لباست ... بعد نیم ساعت صدای سرفه هات رو از تو اتاقت شنیدم رفتم شلغم خام که خیلی دوست داری واست آوردم بخوری ، بعدش هم شیر و عسل دادم خوردی...
4 آذر 1392
1